فصل اول-راز کودکی
roman del
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
عنوان لینک
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان roman del و آدرس roman.del.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 3589
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
asal

آرشيو وبلاگ
دی 1390


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 2 دی 1390برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : asal

قسمت دوم-فصل اول

 

ادامه..

 

 

-طلاق!

(اینبار پدرم بلند داد زد گفت)

-آره طلاق.

مادرم دیگه هیچی نگفت فقط اشک میریخت .که یکدفعه بلند شد از جاش به سمت اتاقش رفت لباس هاشو پوشیدو با قدم های سریع به اتاقم امد منو بغل کرد د از خانه خارج شد و در را محکم بست .

مادرم که جایی واسه رفتن نداشت دم در خانه بی بی گل زد .

بی بی گل چادرشو سرش کرد و رفت سمت در از پشت در گفت کیه؟

-منم بی بی گل خانوم میرزایی

بی بی گل درو باز کرد و با نگرانی گفت الهه جان چی شده مادر ؟

-بی بی دست روی دلم نزار که خونه

-بیا بیا تو بیا تو بیرون سرده

مامانم اون شب خونه بی بی گل موند و تمام حرفای پدرمو به بی بی گل زد.

تا اینکه صبح شد.

بی بی گل با صدای محکم در بیدار شد سریع رفت به اتاقش چادرش را سرش کرد و رفت سمت در . درو باز کرد پدرم صورتشو به سمت بی بی گل کرد و گفت به اون زنیکه بگو بیاد.

بی بی گل از طرز حرف زدن پدرم تعجب کرد و گفت: علیک سلام آقای حسام

-سلام

-این چه طرز حرف زدنه

-بی بی ترو خدا دست از اون نصیحت کردنات بردار به اون خانومه بگو بیاد.

-تا دیروز الهه الهه جون میکردی حالا شد زنیکه

-خب به الهه بگید بیاد

از اون طرف مادرم که با گریه های من بیدار شده بود منو رو تخت گذاشت و اومد بیرون تا پدرمو دید داد زد

چیه نامرد اینجام ولم نمیکنی

-اتفاقا اومدم که بریم واسه همیشه از شر ت راحت شم

بی بی گل وسط حرفشون پرید و گفت : بسمه الله بگو اقای حسام حالا بیا داخل یه چایی بخور و حرفتم بزن

-بی بی دیگه حرفمون از بسمه الله هم گذشته .بیا بریم لله دیر میشه دادگاه

-باشه الان میام . میخوام ببینم به خوشی میرسه زندگیت

این حرفو مامانم زد رفت که اماده بشه.

 


 



نظرات شما عزیزان:

امیرعلی
ساعت10:35---2 دی 1390
واقعا برام جالب بود میسی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: