|
جمعه 2 دی 1390برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : asal
قسمت دوم-فصل اول
ادامه..
-طلاق! (اینبار پدرم بلند داد زد گفت) -آره طلاق. مادرم دیگه هیچی نگفت فقط اشک میریخت .که یکدفعه بلند شد از جاش به سمت اتاقش رفت لباس هاشو پوشیدو با قدم های سریع به اتاقم امد منو بغل کرد د از خانه خارج شد و در را محکم بست . مادرم که جایی واسه رفتن نداشت دم در خانه بی بی گل زد . بی بی گل چادرشو سرش کرد و رفت سمت در از پشت در گفت کیه؟ -منم بی بی گل خانوم میرزایی بی بی گل درو باز کرد و با نگرانی گفت الهه جان چی شده مادر ؟ -بی بی دست روی دلم نزار که خونه -بیا بیا تو بیا تو بیرون سرده مامانم اون شب خونه بی بی گل موند و تمام حرفای پدرمو به بی بی گل زد. تا اینکه صبح شد. بی بی گل با صدای محکم در بیدار شد سریع رفت به اتاقش چادرش را سرش کرد و رفت سمت در . درو باز کرد پدرم صورتشو به سمت بی بی گل کرد و گفت به اون زنیکه بگو بیاد. بی بی گل از طرز حرف زدن پدرم تعجب کرد و گفت: علیک سلام آقای حسام -سلام -این چه طرز حرف زدنه -بی بی ترو خدا دست از اون نصیحت کردنات بردار به اون خانومه بگو بیاد. -تا دیروز الهه الهه جون میکردی حالا شد زنیکه -خب به الهه بگید بیاد از اون طرف مادرم که با گریه های من بیدار شده بود منو رو تخت گذاشت و اومد بیرون تا پدرمو دید داد زد چیه نامرد اینجام ولم نمیکنی -اتفاقا اومدم که بریم واسه همیشه از شر ت راحت شم بی بی گل وسط حرفشون پرید و گفت : بسمه الله بگو اقای حسام حالا بیا داخل یه چایی بخور و حرفتم بزن -بی بی دیگه حرفمون از بسمه الله هم گذشته .بیا بریم لله دیر میشه دادگاه -باشه الان میام . میخوام ببینم به خوشی میرسه زندگیت این حرفو مامانم زد رفت که اماده بشه.
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |