فصل اول-راز کودکی
roman del
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
عنوان لینک
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان roman del و آدرس roman.del.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 3579
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
asal

آرشيو وبلاگ
دی 1390


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 2 دی 1390برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : asal

.فصل اول-قسمت اول.

به نام خدا

 

 

سال ها بود که این راز را فاش نکرده بودم.شاید این تنهایی بود که منو وادار به اینکار میکرد قلم هنوز در دستهایم بود اما توانی برای نوشتن ندارم .خاطرات مثه پرده سینما جلوی چشام بود.

 

 

سی و جهار سال پیش در بیست و شش اسفند ماه به دنیا آمدم . اون روز چارشنبه  بود همه خوشحال با یه دسته گل و شیرینی به بیمارستان امدن . اون روز بی بی گل هم امده بود اون صمیمی ترین دوست مادرم بود و همسایه دیوار به دیوار ما.اسم بی بی گل عاطفه بود اما همه همسایه های کوچه ما بهش میگفتن بی بی گل چون زنی بسیار مومن و با خدا بود .اونروز بی بی گل به مادرم کمک کرد که از بیمارستان مرخص شود.

دو ماه بعد....

دوماه از تولدم میگذشت که پدرم از سفر برگشت . اون هر سال یکبار به دیدن خواهرم پریسا میرفت. مادرم وقتی صدای در را شنید با خوشحالی سمت پدرم رفت و بعد از یه خنه کوچکی گفت:امیر بلاخره پسر دار شدیم اسمشو گذاشتم پدرام برو ببینش توی اتاقه .

-بعدا میبینمش

-یعنی چی امیر (بعدا میبینمش) تو که پسر دوستداشتی

-اینقدر گیر نده الهه گفتم بعدا

-چیزی شده امیر ؟

پدرم همینجور ساکت بود فقط کتش را در اورد و روی مبل پرت کرد و رفت تو اتاق.

مادرم باز حرفشو تکرار کرد اما اینبار بلند تر

-امیر بهت میگم چی شده؟

-اه بسه دیگه الهه میگم هیچی نشده 

-چرا چرا یه چیزی هست بگو 

-می خوای بدونی؟

(مادرم با اعصبانیت داد زد ) 

-آره 

-من یک زن دیگه در المان گرفتم. الان یک پسر و یک دختر ازش دارم 

(مادرم بلند زد زیر خنده)

-هه هه امیر شوخی نکن 

-تو هنوزم مثل همیشه حرفامو باور نداری

(مادرم با شوکه گفت)

 -ی..یعنی؟

-آره هفته دیگه هم برمیگردم آلمان . از فردا دنبال کارای طلاق میرم.


 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: